ثمین کلاس سومی یه دختر بلند قد و بسیار مسلط در حرف زدن، عاشق یلدای کلاس اولی چشم رنگی و ریزه میزه شده
منم واسطه عشقشون بودم
به این صورت که ثمین اول با من در میون گذاشت و قول گرفت که نخندم
بعد گفت هر شب بهش فکر میکنه و خیلی دوست داره باهاش دوست بشه
منم گفتم راهش اینه به خودش بگی و راحت بشی
ولی چون براش سخت بود یه نامه نوشت و به من داد تا بهش بدم
منم ضمن تقدیم نامه به یلدا کوچولو گفتم که ثمین دوستت داره ، باهاش دوست شو
حالا با هم دوستن
زنگ های تفریح با هم بازی میکنن.ثمین واسه یلدا یه عالمه خوراکی میخره و هر روز واسش نامه مینویسه
یلدا چون هنوز درست بلد نیست بخونه نامه ها رو میده من بخونم.یه بارش خارجکی بود خودمم نفهمیدم :|
خلاصه خوشن با هم
یاد خودم و دوستم افتادم که سال سوم راهنمایی عاشق یه دختری که اول راهنمایی بود شدیم
اسمش یادم نمیاد ولی فامیلیش "سنجق" بود
نمیدونم شاید جذب فامیلی خاصش شدیم
خنده های قشنگی داشت و دختر مهربونی بود
بعد ها وقتی دانشگاه میرفتم یه روز از دور تو خیابون دیدمش که بچه داشت
هی روزگار
قالب چطوره؟