با اینکه هر روز تصمیم میگیرم که مطلب بذارم تو وب، ولی هیچ روزی تصمیمم عملی نمیشه
درگیر بودن و کارای زیاد و بی انگیزه شدن نسبت به مدرسه حوصله وب نویسی برام نذاشته
بگذریم
داشتم به بچه های کلاس دوم کشیدن شیر جنگل رو یاد میدادم
دیدم یکی از بچه ها بالای برگش جای موضوع به جای "شیر جنگل" نوشته "زیر زنگل"
خیلی هم لوس
این بود سوژه من بعد از این همه مدت :|
یکشنبه دندون عقلمو کشیدم
و تا این لحظه که در خدمتتون هستم ، درد دارم
این بود که این هفته تو مدرسه فقط مثل یه مترسک میرفتم کلاس و جز مواقع خیلی ضروری حرف نمیزنم
البته واسه کنترل کردن کلاس و احساس همدردی دانش آموزان با خودم؛ هر کلاسی که میرفتم اینو رو تخته مینوشتم
البته زیاد هم تاثیر نداشت :|
یه روز توی یکی از کلاسهای دوم ،محمد (یکی از بچه ها) هر حرفی که خودش داشت هم تو کاغذ مینوشت میداد دستم
یکی نبود بهش بگه بچه جان کر که نشدم
اینم یکی از نوشته های نصیحتانش
عرضم به حضور شریفتون این مدت که من کمتر آپ میکردم درگیر کارهایی بودم
که گفتم به سمع و نظرتون برسونم
ابتداعا ( ناگفته پیداست کلمه اشتباهه) باید بگم که یه خورده از اون هنرسفالگریم گل کرده بودیکمم نوآوری قاطیش کردیم شدن اینا
این ... این... این... این... این... و این .... اینم هست
و چند تای دیگه که ازشون عکس نگرفتم
و بعدش حس نقاشی دیواری و البته زجر کش کردن خود در هوای سرررررد . و حاصلش شد اینا.که البته محصول مشترکه
این... این... این... این... این... این
منطقه پر درختی بود و منم عکاس خوبی نیستم (توجیه بی کیفیت بودن عکس ها
البته من اندازه تیتر نیستم.هنرمند بودن یه منش و رفتاره و من هنوز خیلی باهاش فاصله دارم.